سفارش تبلیغ
صبا ویژن
  قدیر
کسی جز نیک بخت، دانش را دوست ندارد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
وضعیت من در یاهو
یــــاهـو
کل بازدیدهای وبلاگ
76573
بازدیدهای امروز وبلاگ
87
بازدیدهای دیروز وبلاگ
2
منوی اصلی

[خـانه]

[  RSS  ]

[شناسنامه]

[پست الکترونیــک]

[ورود به بخش مدیریت]

درباره خودم
قدیر
سجاد رحیمی
مطالب و عکس های عرفانی و مذهبی
لوگوی وبلاگ
قدیر
بایگانی
دی 86
بهمن 86
اسفند 86
فروردین
اردیبهشت
خرداد87
بهار 1387
اوقات شرعی
لوگوی دوستان



اشتراک در خبرنامه
 
پارسی بلاگ
www.parsiblog.com

نویسنده مطالب زیر:   سجاد رحیمی  

عنوان متن ورود اسیران به شام سه شنبه 86 بهمن 9  ساعت 3:16 عصر

ورود اسیران به شام



 

اهل بیت امام حسین (ع) در حالى به شام منتقل شدند که بر فراز شتران در غل و زنجیر کشیده شده و آفتاب داغ سیماى آنان را دچار سوختگى ساخته بود، دست‏ها بر گردن‏ها بسته و در بازارها گردانیده مى ‏شدند.
یزید در انتظار رسیدن اسیران بود. نماینده جنایتکارش «عبیدالله بن زیاد» برنامه اش را خوب انجام داده بود. یزید دستور داد تا شهر شام را آذین بندى کنند و خاندان حسین بن على علیه السلام را در کوچه و بازار بگردانند.
کاروان اسیران را سه روز در پشت «دروازه ساعات» نگهداشتند تا کار جشن کامل شود. آن دروازه، یکى از دروازه هاى شرقى شام بود که راه «حلب» و «کوفه» به آن ختم مى شد. شهر را با زیورها، دیبا و زر و سیم و انواع جواهر آراستند. سپس مردان، زنان، کودکان، بزرگسالان، وزیران، امیران، یهود، مَجوس، نصارا و همه اقوام، با طبل، دف، شیپور، سرنا و دیگر ابزار لهو و لعب براى شادى و تفریح بیرون آمدند. چشمها را سُرمه کشیده، دستها را حَنا بسته و بهترین لباس ها را پوشیده و خود را آراسته بودند.
در چنین وضعى سر مطهّر امام حسین (علیه السلام) را ـ که بالاى نیزه بود ـ وارد شهر کردند و به دنبال آن، اسیران اهل بیت را به شهر آوردند. مردم به شادمانى و پایکوبى و طبل زنى مشغول بودند. این برنامه، حاصل تلاشهاى معاویه بود. او بیش از سى سال در شام حکومت کرد.


مردم شام، با تلاشهاى معاویه با حضرت على علیه السلام و خاندانش دشمنى مى ورزیدند و رفتار مردم شام با اسیران کربلا نشان دهنده آن بود. سالها بود که در قنوت نمازشان بر حضرت على علیه السلام لعنت مى فرستادند! علاوه بر اینها، یزید، براى موجّه جلوه دادنِ کار خود، امام حسین علیه السلام را «شورشى» معرفى کرد و خود را سرکوب کننده شورش ضدّ حکومت اسلامى مى دانست.
اسیران را از قسمتهاى مختلف شهر عبور دادند، از جمله «بازار شام». جمعیت زیادى از مردم براى دیدن اسیران خاندان محمد صلى الله علیه و آله و سلم در دو طرف بازار صف کشیده بودند. در انتهاى بازار «مسجد اُمَوى» قرار داشت و اسیران را از همین مسیر وارد مسجد کردند. فشار جمعیت حرکت را کُند کرده بود. خونبارترین برگهاى تاریخ در حال نوشتن بود. سخنان امام حسین علیه السلام و خاندانش در قیام تاریخى کربلا، همه بیانگر این بود که قیام، براى دین و مبارزه با ستم و کفر است. اهل بیت علیهم السلام همواره خود را خاندان و وارثان پیامبر معرفى مى کردند و بر این مهمّ تأکید داشتند، تا پرده هاى غفلت و خاموشى را کنار بزنند.


قصر یزید، در انتظار اسیران
قصر یزید ـ که آن را «دار الخلافه» مى نامیدند، نزدیک مسجد جامع اُمَوى بود. یزید براى اینکه پیروزیش را به رُخ مردم بکشد، اجازه داد تا همه وارد دارالخلافه شوند. و از این رو قصر پر از جمعیت شد.


امام سجاد (ع) در مجلس یزید
یـزیـد مـجـلـسـى ترتیب داده و اشراف شام را دعوت کرده بود، سپس دستور داد اُسراى اهل بیت را ـ که با طناب و زنجیر آنان را به هم بسته بودند ـ با وضعى توهین آمیز وارد مجلس جشن یزید کردند. حضار به آنها مى نگریستند امام سجاد (ع) روبروى یزید قرار گرفت و چند شعر خواند که بیزارى و نفرت او را از یزید نشان مى دهد:
"انتظار نداشته باشید که شما به ما اهانت کنید و ما احترامتان کنیم، یا شما دائماً ما را آزار دهید و مـا دسـت از آزار شـمـا برداریم. خدا مى داند که ما شما را دوست نداریم پس شما را از این که ما را دوست ندارید، سرزنش نمى کنیم."
آنگاه حـضـرت بـه منبر رفت نخست سپاس و ستایش خداى به جا آورد، آنگاه خطبه اى خواند که قلبها را لرزاند و چشمها را گریاند. بخشى از بیانات آن حضرت این است:
اى مـردم بـه مـا شـش چیز داده شده و با هفت چیز دیگر بر سایر مردم برترى یافته ایم: به ما علم و بـردبـارى و سـخـاوت و فـصـاحـت و شـجـاعت و محبت در قلوب مؤمنین را داده اند و سر آمد دگرانیم، زیرا محمد پیامبر (ص) برگزیده از ماست، صدیق این امت، على (ع) از ماست، جعفر طیار از ماست، حمزه شیر خدا و رسول از ماست، فاطمه بتول، بانوى زنان عالم از ماست و دو سبط این امت آقاى جوانان بهشتى از ما هستند. هرکسى مرا مى شناسد، مى شناسد و هر کسى نمى شناسد حـسـب و نـسـبم را برایش مى گویم: من فرزند مکه و منایم، من فرزند زمزم و صفایم، من فرزند کـسـى هستم که زکات را با رداى خویش حمل مى کرد، من پسر بهترین کسى هستم که در جهان لباس پوشید، من پسر بهترین کسى هستم که با کفش یا پاى برهنه راه رفت، من پسر بهترین کسى هـسـتـم کـه طـواف کرد و سعى به جا آورد، من پسر بهترین کسى هستم که حج گزارد و لبیک گفت، من پسر کسى هستم که با براق به هوا برده شد، من پسر کسى هستم که از مسجد الحرام به مـسـجـد اقـصـى بـرده شـد ـ مـنزه باد آن که او را برد ـ، من پسر کسى هستم که جبرئیل او را تا سـدرة الـمـنتهى برد، من پسر کسى هستم که نزدیک و نزدیک تر شد تا به اندازه دو کمان یا کمتر فـاصـلـه داشت، من پسر کسى هستم که امام جماعت فرشتگان آسمان شد، من پسر کسى هستم کـه خـداى بـزرگ بـه او وحى فرستاد، من پسر محمد مصطفایم، من پسر على مرتضایم، من پسر کـسـى هـستم که در راه احیاى لا اله الا اللّه مبارزه کرد، من پسر کسى هستم که در رکاب رسول خدا با دو شمشیر جنگید، با دو نیزه نبرد کرد، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، به دو قبله نماز آورد، در بـدر و حـنـین جنگید و یک لحظه کفر نورزید، من پسر بهترین مؤمنین و وارث پیامبران کـوبـنده کافران، سید و سالار مسلمانان و مجاهدین، زنیت عابدین، تاج سر گریه گنندگان (از خوف خدا) صبورترین مردم، برترین پیشوا از آل یاسین و از خاندان رسول پروردگار عالمیانم.
یـزیـد ملعون گـفت: اى على! پدرت با من قطع رحم کرد، حق مرا ندیده گرفت و بر سر منصبم با من جنگید، خدا هم با او چنان کرد که دیدى.
در جواب، حضرت این آیه را خواند: اما هر مصیبتى که در زمین یا از ناحیه جانشان به شما برسد، قبل از آن که به صحنه وجود آید، در کتابى ثبت شده است. اى پـسر معاویه و هند و صخر! قبل از آن که تو متولد شوى همیشه نبوت و امارت در دست پدران من بوده است. در جنگ بدر و احد و احزاب پرچم رسول خدا در دست جد من على بن ابیطالب بود، درحـالى که جد و پدر تو پرچم هاى کفار را به دوش مى کشیدند. واى بر تو اى یزید! اگر بدانى چه کـرده اى و نـسـبت به پدر و اهل بیت و برادران و عموزادگان من چه گناهى مرتکب شده اى، به کـوهـهـا مى گریزى و سر بر خاکهاى بیابان مى گذارى و به حال خود شیون و زارى مى کنى، این سـزاوار است که سر حسین پسر على و فاطمه بر دروازه شهرتان نصب شود، در حالى که او ودیعه رسول خداست؟ اى یزید منتظر باش که در روز قیامت قرین ندامت و خوارى شوى.
سر مطهر امام حسین را داخل «طَشت طلا» گذاشتند و نزد یزید آوردند. یزید در حالى که مى خندید با چوب خَیزَران بر لبهاى امام زد و با غرور و سرمستى خواند: «بنى هاشم با حکومت بازى مى کردند، نه خَبرى (از آسمان و غیب) آمده و نه وحى نازل شده است...».
یزید آرزو کرد کاش نیاکانش ـ که در جنگ بَدْر کشته شدند ـ زنده بودند و خونخواهى و انتقام او را مى دیدند. این جملات، نشان دهنده کفر قلبى و کینه یزید به پیامبر خدا صلى الله علیه و آله و سلم بود.

خطبه زینب کبرى (س) در مجلس یزید
پس از سخنان کفرآمیز یزید، هـنـگـامـى کـه یـزیـد حـقیقت درون خود را آشکار ساخت و بر همگان معلوم شد که جنگ بین امام حسین (ع) و یزید جنگ بین دین و کفر بوده است، حضرت زینب کبرى زینب علیها السلام به پا خاست و سخنرانى تاریخى اش را با این آیه شروع کرد، فرمود:
«سرانجامِ بدکاران، آن شد که آیات الهى را تکذیب و مسخره کردند.» در ادامه سخنرانى اش باز هم از قرآن کمک گرفت: «کافران مپندارند که اگر به آنان مهلت مى دهیم، برایشان خوب است، بلکه گناهانشان افزوده مى شود و براى آنان عذاب خوارکننده اى است».
سـپـاس خـدا را و درود خـدا بـر رسـول او و خاندانش باد. خداى سبحان راست گفت که فرمود: عـاقـبـت آنـان که کار زشت کردند، بسیار زشت است که آیات خدا را تکذیب کردند و به استهزا گرفتند. اى یزید! گمان مى کنى اکنون که اطراف زمین و آفاق آسمان را بر ما بسته اى و چنان راه چاره بر ما مسدود نموده اى که ما را برده وار به هر سو مى کشند، ما نزد خدا بى مقدار شده و تو مـحـتـرم هـستى و این پیروزى به خاطرارزشى است که نزد خدا دارى که تکبر مى ورزى و باد به بـینى انداخته اى، از اینکه روزگار به کام توست و کارهایت مرتب و آراسته و ملک و پادشاهى ما را بى مزاحم در اختیار گرفته اى، شادمان و خوشحالى؟ اندکى آهسته تر! آیا فراموش کرده اى که خداى تعالى مى فرماید:
"کـافـران نـپـنـدارنـد مـهلتى که به ایشان مى دهیم به نفع آنهاست، این مهلت را فقط براى آن مى دهیم که گناه بیشتر مرتکب شوند و آنان را عذابى دردناک است." (آل عمران / 178).
آیا این عدالت است که زنان و کنیزان خود را پشت پرده بنشانى و دختران رسول خدا را اسیر کرده در حالى که پرده از ایشان برداشته و چهره هایشان را آشکار کرده به دست دشمنان دهى تا از شهرى به شهرى برند و قومى بیگانه به آنان نگاه کنند و دور و نزدیک و شریف و وضیع به آنها چشم دوزند، در حالى که نه سرپرستى براى آنها مانده نه پشتیبانى. چگونه مى توان از کسى انتظار مراعات داشت که مادرش جگر پاکان را به دندان کشید و گوشتش از خـون شـهیدان رویید؟ چگونه در دشمنى ما خانواده کوتاهى کند کسى که ما را با چشم بغض و کنیه مى نگرد؟
بـا این همه باز بدون آن که احساس گناه کنى و بدانى چه کار مى کنى با چوب به لب و دندان ابا عـبـداللّه سـالار جوانان اهل بهشت مى زنى و مى گویى: "فریاد شادى سر دهید، دست مـریـزاد اى یـزید!" چرا نمى گویى که با ریختن خون ذریه محمد (ص) و ستارگان زمین از آل عـبـدالـمـطـلـب، زخم ما را علاج ناپذیر کردى و ریشه مان را سوزاندی؟ اکنون نیاکان خود را صدا مى زنى و گمان مى کنى که با آنها سخن گفته اى؟ به زودى نزد آنان مى روى و آرزو مى کنى که دسـتـت خـشـک شده بود و این کار را نمى کردى و زبانت لال مى شد و این سخن را نمى گفتى! خدایا حق ما را بستان و انتقام ما را از این ستمگران بگیر و خشمت را بر کسى که خون ما را ریخت و حامیان ما را کشت، نازل کن. به خدا سوگند پوست خود راشکافتى و گوشت خود را پاره کردى! تـو بـا ایـن بـار کـه از ریـختن خون ذریه رسول خدا (ص) و شکستن حرمت عترت و پاره تنش به گردن دارى، بر او وارد مى شوى، "و گمان مکن آنانکه در راه خدا کشته مى شوند مرده اند، بلکه آنان زنده اند و نزد پروردگارشان روزى مى خورند." (آل عمران / 169).
هـمـیـن بـرایت بس که خداوند حاکم است و محمد (ص) خصم تو و آن کسى که کار را براى تو ساخته و پرداخته کرد و تو را بر گردن مسلمین مسلط نمود، به زودى خواهد فهمید که پاداش ستمگران بد پاداش نیست و آگاه مى شود که کدام یک از شما پست تر و لشکر کدام یک ضعیف تر است. اگـر مصائب دنیا باعث شده که من با تو سخن بگویم باز هم تو را بى ارزش مى دانم و کوبیدنت را لازم و نکوهشت را با ارزش مى شمرم و از جاه و حشمت تو هراسى ندارم، ولى چشم گریان است و دل بریان. اگر امروز ما را به عنوان غنیمت گرفته اى، به زودى در آنجا که جز عمل خود را نیابى، ما به زیان تو خواهیم بود و خدا به بندگان خود ستم نمى کند.
بـه خـدا شـکـایـت مى کنم و بر او تکیه دارم، پس هر حیله که دارى به کار گیر و هر چه مى توانى تـلاش کن و هر چه مى خواهى کوشش کن! به خدا نمى توانى ما را از خاطره ها محو کنى و وحى ما را بـمـیرانى و به نهایت ما نمى رسى و ننگ این ستم را نمى توانى از خویش پاک کنى. رأى تو بسیار سـسـت و ایـام دولـت انـدک و آن روز کـه مـنادى فریاد مى زند: "لعنت خدا بر ستمکاران باد"، جمعیت ات به پریشانى مى گراید.
سـپـاس خـدا را کـه کار پیشینیان ما را با سعادت و مغفرت پایان برد و کار آخرمان را با شهادت و رحمت و از خدا مى خواهم که ثوابشان را کامل کند و بیفزاید و خودش براى ما خلفى نیکو باشد که او مهربان و رحیم است و همو براى ما کافى و بهترین وکیل است.
و بدین گونه سخنرانى حضرت زینب علیها السلام بیانگر خروج یزید از اسلام و بى اعتقادى او به دین و اثبات کفر و انجام کارهاى زشت و ناپسند اوست. در حقیقت، واقعه با عظمت کربلا، کفرِ پنهان بنى امیّه را ظاهر و چهره اصلى آنها را براى مردم روشن کرد. تبلیغات بنى امیّه وانمود کرده بود که بر دشمنان اسلام و بر شورشیان پیروز شده اند و خاندان آنها را به اسارت درآورده اند، اما حضرت زینب علیها السلام و امام زین العابدین علیه السلام با سخنرانى هایشان «جشن» را به «عزا» تبدیل کردند و پیروزى را بر کام یزید تلخ نمودند.


خرابه شام
بعد از سخنرانى حضرت زینب علیها السلام در مجلس جشن یزید، که وضع را بر ضدّ او تغییر داد، یزید خاندان امام حسین علیه السلام را در خرابه اى بى سقف جاى داد. اهل بیت، چند روز در آن خرابه بودند و براى امام حسین (ع) و شهداى کربلا عزادارى مى کردند.
در مدتى که خاندان امام حسین علیه السلام در شام اسیر بودند، چند نوبت آنها را به قصر یزید بردند. یزید به هیچ وجه حیله اش عملى نشد و هر بار نتیجه معکوس گرفت. او ناچار شد خاندان پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم را به مدینه بفرستد.


  نظرات شما  ( )


لیست کل یادداشت های این وبلاگ

ب
[عناوین آرشیوشده]


 

Powered by : پارسی بلاگ
Template Designed By : MehDJ